توضیحات
و مگر نه اینکه آتش، همان هرم دلنوازیست که نور میتاباند به خانهای که در آن نشان آبادانی هست. مگر نه اینکه آتش یکی از همان چهار عنصر حیات است که میتواند گرمای خود را حایل کند بر تن و زخمههای زمهریر را بزداید از جان در بزنگاه زمستانی مرگ. مگر نه اینکه آتش، میتواند تمثیلی باشد از عشق که در سینه میسوزد تا انسان، ققنوسوار در مسیر جانکاه عمرش، از نو در خاکسترش بزاید و بال بگشاید در انسانیت مدام. با این همه، مگر نه اینکه آتش چون به سرکشی افتد، میتواند همهچیزی را در خصم خود بسوزاند؛ فرقی نمیکند که را و چه را، خانه، کاشانه، تن، جان، بیگانه، خودی و وطن را باهم. مگر نه اینکه آتشی که تمثیل عشق بود و هرم حضور دیگری را در تنهایی محتوم بشر مینواخت، میتواند بیمهابا خصمی باشد که هر نشانهای از آدمی را دود میکند و به هوا میبرد. میبینی! دو رو دارد این سکه؛ عشق میتواند در نفرت استحاله شود و نفرت نیز بیشک فقط در عشق است که میتواند بمیرد. قصه از همینجا شروع میشود؛ از جایی که زن، تاریخ عشق و تاریخ نفرت را سکوت میکند. زنی که نه میبخشد و نه فراموش میکند اما حقیقت تغییرناپذیر زندگیاش را به شکل سکوت و راز میراث میگذارد برای فرزندانش. او میخواهد شعلههای آتش عشق به سرکشی نیفتند از خشم. و شرارههای مهارناپذیر نفرت شعله نکشد بر خرمن غریبه و خودی. تا در فرآیند کشف و شناخت میراث تاریخی مادر، «دو» قلوهایش دریابند که عشق و نفرت دو صورت قصۀ آدمیست در تمثیل آتش؛ که شعلههای نفرت همه را دربرمیگیرند، حتی آن کسی را که کبریت نخستین را کشیدهاست. آتشسوزیها، یک نمایشنامه از یک چهارگانۀ نمایشی است که هر یک میتواند مجزا از دیگری اجرا شود. یک نمایشنامۀ مدرن با داستانی شیوا از عشق و نفرت توامان، از جنگ فارغ از سرزمین و حقانیتهای طرفین دعوی . این نمایشنامه با داستانی اثرگذار خواننده را وامیدارد تا حین مواجهه با شوکی سترگ از خود بپرسد، به جبران جراحتهای سوختگی که بر صورت هر یک از ماست، باید به آتش خصم، ما هم بسوزانیم تا داوری و عدالت در هیبت ماشینی تخیلی به راه بیفتد؟ همان ماشینی که سوخت خودش را از کینه، انتقام و نفرت میگیرد و هر آنچه پیشروست با هم میسوزاند؛ چه هیزم خشک، چه هیزم تر…همه را باهم!
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.