«غسان کنفانی» سلطانِ نثر است و «محمود درویش» امیرِ شعر

،«غلامرضا امامی» مترجم کتاب «قصه‌ها» درباره حضور جنبه‌های تمثیلی و ملی میهنی در داستان‌های «غسان کنفانی» در عین دوری از شعارزدگی می‌گوید: «هنر پروازی است از واقعیت به حقیقت. واقعیت زمانه را مورخین راستین و آلِ قلمِ آزاده ثبت می‌کنند اما هنرمندان بر سکوی واقعیت می‌ایستند و زمان و مکان را در می‌نوردند. به گوهر یگانه انسانی دست می‌یابند و رویاروی آیندگان قرار می‌دهند. شعارها در بند زمان و مکان می‌مانند، چونان مرغی در قفس که شاید هم خوش بخواند ولی از پرواز در آسمان آبی بی‌بهره‌اند. «کنفانی» دور از روزمرگی و شعارزدگی، هنرمندانه در قصه‌هایش  به یگانگی...

????? ????

قصه‌ها

غلامرضا امامی:«قصه‌ها» بهترین کتابی‌ست که ترجمه کرده‌ام.غلامرضا امامی، نویسنده، مترجم، ویراستار و پژوهشگر درباره‌ی کتاب‌هایی که در ایام قرنطینه خوانده می‌گوید:در ایام قرنطینه کتاب زیبای «جانی روداری» با نام «روزی که از آسمان میلان کلاه می‌بارید» به ترجمه دکتر چنگیز داورپناه از نشر هوپا را باز می‌خوانم که مجموعه‌ داستان‌های کوتاه زیبای طنز‌آمیز و پر از نشاط و امیدیست.»امامی که سال‌ها در ایتالیا زندگی کرده و به این زبان چندین ترجمه‌ی درخشان منتشر کرده‌است، برای این ایام این کتاب‌ها را پیشنهاد می‌دهد: «در ایام قرنطینه برای مطالعه مجموعه چهار جلدی آثار «جانی روداری» از نشر هوپا و «درخت...

????? ????

کتاب «شعر جهان عرب»

کتاب «شعر جهان عرب» را می‌توانید از کتابفروشی روزبهان، سایت روزبهان، سایت‌های فروش کتاب و دیجی‌کالا تهیه کنید. من ندا در دادم به کشتی‌های عازم به قومی مهاجر به شبی بارانی با وجودِ همهٔ ستارگان به برگ‌های خزان، به دیدگان، به هرآنچه بوده است و خواهدبود، به آتش، به شاخه‌ها به خیابان‌های مهجور به قطره‌های باران به پل‌ها به ستارگانِ پاشیده به خاطره‌های فرتوت به همهٔ ساعت‌ها در خانه‌های تاریک به کلمه به قلم‌موی هنرمند به سایه‌روشن و رنگ به دریا و ناخدا ندا دردادم: _ بگذارید بسوزیم تا جرقه‌هایی از ما برخیزد، و فریاد عصیانگران...

????? ????

قصه‌هایی از غسان کنفانی

کتاب «قصه‌ها» را می‌توانید از کتابفروشی روزبهان، سایت روزبهان، سایت‌های فروش کتاب و دیجی‌کالا تهیه کنید.از متن کتاب «قصه‌ها»:از پنجره‌ٔ اتاقم نور صبحگاهی خورشید تابید و سکوت را همچون آهنگ سحرآمیزی شکست…هنوز هم خورشید اول روی خانهٔ ما می‌تابد، چون خانه‌مان شمالی است…هنوز هم بوی گل‌های یاسمن حیاط خانه را فرا می‌گیرد…هنوز هم گنجشک‌ها روی درخت پرتقال لانه می‌سازند و به کسی کاری ندارند و آزاری نمی‌رسانند…هنوز هم پدرم با گام‌های خود از پله‌های چوبی پایین می‌آید و پله را با گام‌های خود می‌لرزاند…هنوز هم آن طرفِ زمین، هر روز صبح، یک عروس و داماد با آبی که...

????? ????