توضیحات
اگر از تو بپرسند کیستی، خودت را چگونه و با چه خوانشی آغاز میکنی. « من» خودش را به مدد نسبتهایش با دیگری تعریف میکند. دیگری نه در معنای شخص یا انسان، بلکه بهمعنای یک مفهوم بینالاذهانی. انسان برای بازشناختن خودش درمقام «من» نیاز دارد تا نسبتش را با نقشها، نهادها و مفاهیم کلی پیرامونش بازشناسد. او، خودش را به مدد دیگریهای بزرگ تعریف میکند. دیگری بزرگ، افسار اندیشه، اعمال و خودآگاه فرد را در دست دارد و بههنجارها و نابههنجاریها، بایدها و نبایدها و سره از ناسره را برای خودآگاه فرد مرزبندی میکند. دیگری بزرگ در قالب مذهب، ایدئولوژی، نهادهایی چون خانواده، آموزش و …. دستبهکار سروشکلدادن به هویت هر فرد است. فرد این دستورات را درونی میکند و از طریق وجدان معذبش آن را در خود کنترل و هر تخطی از آن را منکوب میکند. الگوها و ایدئالها، حد و حریمها را تعیین و تخطی از آن را تأدیب و مؤاخذه میکنند. از این روست که اگر بگویی دیگری بزرگت کیست، بهراحتی میتوان گفت که تو کیستی. انسان، فقدان حضور یا تجسد و مادیت این الگوها را همیشه در شمایل تابو، اسطوره، قهرمان و رهبر به تصویر میکشد تا با چهرهبخشیدن به آن الگوی مقتدر، تجسدی عینی برای معیارهایش بجوید. پرترهای از چهرۀ دیگری –که دیگری بزرگ را عینیت میدهد- میتواند هراس نبودن و فقدان دیگری را در روان فرد التیام میدهد. نمایشنامۀ پرتره با مونولوگی عاشقانه آغاز میشود از مردی که هویت خود را متزلزل مییابد. در یک سو، ندامت و پشیمانی از گناهی اخلاقی در حق دوست بر جانش سنگینی میکند و از سویی دیگر درخواست تأییدی را میجوید از پرترۀ معشوق تا او را از بار سنگین این ندامت برهاند. اینجا انگار پای جدال دو خدا در میان است؛ در یک سو، خدای اخلاق ایستادهاست و در سویی خدای ایدئولوژی. این دو، گاهی باهم یکی میشوند و گاهی از هم جدا و در تعارض. بارتودزیچ مردی است که مشخص نیست چرا و به نفع چه کسی اما دوست نزدیک خودش را لو دادهاست و احتمالاً با خیانتش به او، باعث مرگ یا حبس ابد او شدهاست. او برای فرار از خدای ایدئولوژیکیاش، به یک فانتزی از وجدان معذبش پناه بردهاست تا با شکنجه و آزار او حکم خدای اخلاق را برایش اجرا کند و از سویی در باوری ضمنی و پنهان، اما آمیخته به تردید از خدای ایدئولوژکش میخواهد تا با حکمی رهاییبخش او را ببخشد و رستگار کند. از در عمق وجودش خود را بخشیده و لب به اعتراف گشودهاست و از همین روست که حتی فانتزیاش دیگر او را شکنجه نمیکند. فانتزی وجدان معذب او -که به دست خودش خلق شدهبود- دیگر دست از شکنجه کشیدهاست، گرچه این تجسد خیالی دلیلی وجودی ندارد جز در جهت اجرای حکم اخلاق در شمایل وجدانی معذب. بارتودویچ میخواهد که رستگار شود اما تردید آونگوار میان این دو خدا او را همواره معلق نگه داشتهاست. باید دید که انسان که در جستوجوی رستگاری خویش است، چگونه و کجا بهای این رستگاری روانی را از زندگی دیگری پیرامونش هزینه میکند. مکان و جغرافیای داستان معلوم نیست و جز در شرحی از صحنه، با چهرهای مشخص از پرترۀ معبود مواجه نمیشویم. این به مخاطب امکان میدهد تا خودش را در هر مکان و در هر دورۀ تاریخی و زیر بیرق هر رهبر کاریزماتیکی تصور کند و با بارتودزیچ، در جنگ میان دیگریهای بزرگش سهیم و همراه شود. از بختیاری بارتودزیچ، حکم دوستش شکسته شده و او پس از سالها آزاد شده و به زندگی بازگشتهاست. با این همه، جدال میان دیگریهای بزرگ، جدال میان خدایگان ذهن خاتمه نمییابد و از این رو قصه به سویی پیش میرود که این دو دوست دوباره برابر هم بنشینند و …
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.