چون زنم عاشق آلبر کامو بود نویسنده شدم!
ایبنا: قبل از پرداختن به مجموعه داستان دربارهٔ نوشتن و شروع کارتان بگویید؟
مهدی آذری: زنم عاشق آلبر کامو بود. دیوارهای اتاق از عکسهای آلبر پر شده بود حتی عکس پرسنلی از آلبر را داخل کیف پولش، کنار عکس من حمل میکرد. بعضی وقتها که یواشکی کیف پولش را بازرسی میکردم، عکس خودم را از زیر عکس آلبرکامو درمیآوردم و در سمت راستش میگذاشتم. با توجه به شناختی که از فیزیک خودم داشتم این حق را به زنم میدادم که آلبر را دوست داشته باشد. باور کنید نه بخاطر حسودی بلکه بیشتر بخاطر ایجاد تفاهم و صمیمیت زناشویی، بارها از نامزدم خواستم بجای اسمم به من آلبر بگوید که بعد از چند بار صدا زدن گفت اصلا بهت نمیآید راست هم میگفت با وزن صد و بیست کیلوگرمی و کلهای نیم تاس اصلا جسم و صورتم برازنده آلبر نبود. بالاخره تصمیم گرفتم این رقیب خوشتیب را بطور کاملا عاقلانه از سر راهم بردارم. ابتدا موهایی شبیه به موهای آلبر کاشتم اما اصلا شبیهاش نشدم کم کردن وزن هم جواب نداد. بالاخره تصمیم اساسی را گرفتم یک روز ساعت سه صبح از خواب بیدار شدم ابتدا عکس آلبر را از کیف پول زنم درآوردم با خودکار قرمز ریش و سبیل مضحکی روی صورتش کشیدم و سپس با همان خودکار تا صبح اولین داستانم را نوشتم.
البته ناگفته نماند که همان روز زنم از من بخاطر تجاوز به حریم بسیار خصوصیاش و تخریب اموال بسیار محرمانهاش شکایت کرد و همان روز از من طلاق گرفت و من را از خانه بیرون انداخت. با همان داستانی که صبح آن روز با خودکار قرمز نوشته بودم و یک چمدان پر از لباس، آن شب را روی نیمکت پارک جلوی خانه سر کردم. از فرصت بیخوابی روی نیمکت، استفاده کردم و دومین داستانم را همان جا با همان خودکار نوشتم و با خودم گفتم ای آلبر عزیز اگر تو یکبار بخاطر پارتی بازی و نفوذ ژان پل سارتر جایزه نوبل را گرفتی، من دو بار این جایزه را بخاطر استعداد ذاتی و شایستگی خودم دریافت خواهم کرد.
(لینک متن کامل گفتوگو در استوری)
????️تجربهی متفاوت کتاب، تجربهی کتاب متفاوت با نشر روزبهان
????️ ۳۳ درصد تخفیف برای همه کتابها با کد تخفیف xordad
????️ تحویل رایگان در تهران
????️ ارسال با پست به دیگر شهرها